آخرین واکسن ( 18 ماهگی )
شایلینم ، دختر شیرین زبونم ، قربونت برم الهی روز 23 اسفند 93 در 1سال و 6 ماه و 7 روزگیت برای انجام اخرین واکسنت به مرکز بهداشت مراجعه کردیم . علت تاخیرمون برای این کار مسافرتمون به خونه آتا جون و اینکه واکسن 12ماهگی و 18 ماهگی فقط روزهای خاصی تزریق میشه و اون روزی که ما رسیدیم زمان تزریق گذشته بود در نتیجه انجام اینکار به هفته بعد موکول شد.
از چند وقت قبل واسه این واکسنت دلشوره و نگرانی داشتم آخه شنیده بودم که بچه ها رو اذیت میکنه ( از لحاظ پادرد و تب ) اما سعی میکردم به خودم دلداری بدم و امیدوار باشم که دختر شجاع و قوی من از پس این واکسن هم برمیاد.
روز شنبه صبح خیلی راحت از خواب پاشدی و اصلا بداخلاقی نکردی بعد به همراه آنا و آتاجون به مرکز بهداشت رفتیم خداروشکر خلوت بود و ما اولین مراجعه کننده شون بودیم ، در طول مدتی که خانم مسئول در حال تکمیل کارت بهداشتت شما هم با آتا تو راهرو در حال قدم زدن و سرک کشیدن به اتاقها بودی تا اینکه نوبت به تزریق واکسن رسید بهمون گفتن اول روی تخت بخوابونمت تا قطره فلج اطفال رو تو دهنت بریزه ، بعد نوبت به واکسن MMR رسید آتاجون شما رو روی پاش نشوند و بازوی راستت رو محکم نگه داشت تا بتونن بهت تزریق کنن الهی بمیرم فدات چنان جیغی زدی و گریه کردی که دلم واست کباب شد اصلا تاب دیدن گریه و بیقراری هاتو ندارم مامانی اما چاره ای نیست باید این واکسن رو میزدی. برای واکسن سه گانه هم روی تخت خوابوندیم و تو پای چپت تزریق کردن الهی مامان بمیره برات گریه و جیغت تموم نشده دوباره شروع کردی به گریه و بیقراری دیگه واقعا دلم تاب دیدن ناراحتیتو نداشتم زود بغلت کردم و رفتیم سوار ماشین شدیم اومدیم خونه بلافاصله بهت قطره استامینوفین دادم .از اونجایی که صبح زود از خواب پاشده بودی بعد نیم ساعت بازی خوابیدی حوالی 12 ظهر از خواب پاشدی و مثل همیشه خواستی از جات بلند بشی و بری طرف اسباب بازیهات بازی کنی اما پات اونقدر درد میکرد که نتونستی قدم از قدم برداری و یکجا وایساده بودی و گریه میکردی این قضیه تا ساعت 3 بعد از ظهر ادامه داشت تا نشسته یا داراز کشیده بودی راحت بودی اما همینکه یکم پاتو تکون میدادی گریه ات شروع میشد من یا آتا جون هم مدام بغلت میکردیم و سرت رو گرم میکردیم تا گریه نکنی تا اینکه پادردت خوب شد و تونستی خودت راه بری خیلی خوشحال شدم که حالت بهتر شد تا اینکه حوالی عصر کم کم تب اومد سراغت با اینکه 4 ساعت یکبار بهت استامینوفین میدادم اما بازم تب کردی. همزمان شروع به بهانه گیری و بیقراری کردی اولش تبت کم بود در حد نیم درجه اما کم کم تبت رفت بالا در حدود یک و نیم درجه اصلا حال و حوصله نداشتی هر کاری میکردم تا کمی بخندی اصلا فایده نداشت مدام میخواستی تو بغلم باشی و بهانه گیری میکردی هر موقع خسته میشدم آتا یا آنا جون کمکم میکردم این قضیه تا 12 شب ادامه داشت تا اینکه خداروشکر تبت اومد پایین و تونستی یکم غذا بخوری بعدش هم خوابوندمت صبح که از خواب پاشدی حسابی سرحال شده بودی و از بهانه گیری و گریه دیروز خبری نبود .
خدا روشکر این واکسن هم تموم شد رفت تا واکسن 6 سالگی اما در مجموع خیلی اذیت شدی منم حسابی خسته و دل نگرانت شدم مامانی .دعا میکنم دیگه هیچ وقت اینجوری اذیت نشی که مامانی تاب دیدن ناراحتی و اذیت شدنت رو نداره .خیلی دوست دارم عسلم تا بی نهایت عاشقتم
وزن 18 ماهگی : 12:400 کیلوگرم
قد : 84 سانتی متر
اینم چندتا عکس از واکسن 18 ماهگی شایلینم تو مرکز بهداشت
شایلین در حال کنجکاوی تو راهروی مرکز بهداشت و سرک کشی به اتاقها
عسلم در حال آماده شدن برای تزریق واکسن الهی مامان فدای دختر ش بشه