شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
پیوند بهار دلهامونپیوند بهار دلهامون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

فرشته تابستونی من

واکسن شش ماهگی

عزیزم ، نازگل زیبای زندگیم فرشته اسمونیم روز پنج شنبه ١٥ اسفند واسه زدن واکسن ٦ ماهگیت به مرکز بهداشت مراجعه کردیم . اون روز ساعت ٧ از خواب پاشدیم و بعد آماده کردن شما راهی مرکز بهداشت شدیم واسه اولین بار بود که صبح زود از خواب پامیشدی شبش هم دیر خوابیده بودی ( ٣ صبح  ) انتظار داشتم موقع پوشیدن لباسهات گریه و بیقراری کنی  اما مثل یه دختر خانم خوش اخلاق داشتی میخندیدی و دست و پا میزدی     ( منم از خدا چه پنهون یه مقدار امیدوار شدم که از این به بعد میشه روی سحرخیزی نانازخانم حساب کتاب کرد  ) رفتیم اما از کارکنان هنوز کسی نیومده بود ما اولین مراجعه کننده بودیم بعد ١٠ دقیقه انتظار ...
18 اسفند 1392

پرنسسم نیم سالگیت مبارک

پرنسس زیبایم، گل نوشکفته زندگیم ،باورم نمیشه     ماه از حضورت تو زندگی منو بابایی گذشته انگار همین دیروز بود که واسه اومدنت لحظه شماری میکردیم  این شش ماه هروزش واسه من و بابایی یه روز جدید با یه تجربه مهم بود .احساس میکنم روحیاتم نسبت به قبل یه مقداری عوض شده با این همه خستگی ، بی خوابی و ترافیک کاری خیلی صبور شدم اگه قبلا به این مسائل فکر میکردم باورش برام سخت بود که بتونم از پسش بربیام اما خدا یه محبت ویژه ای نسبت به شایلینم تو دلم گذاشته که هیچ کدوم از این خستگی ها نمیتونه منو از پا دربیاره تا مادر نشی هیچ وقت نمیتونی احساس پاک و خالص مادرانه رو درک کنی  از احوالات عسلم تو ش...
17 اسفند 1392

پرنسس گوشواره دار

سلام به همگی ما دوباره اومدیم ببخشید که دیر اومدیم آخه وقتی واسه مامانم نمیذارم که بیاد آپ کنه یک عالمه مطلب تو ذهن مامانیم هست که می خواد بنویسه اما خدا میدونه فرصت کنه یا نه امروز اسفند ٩٢ (پنج ماه و بیست و یک روزگیم ) با مامان و بابا رفتیم پیش اقای دکتر واسه سوراخ کردن گوش البته خودم به شخصه از این موضوع اطلاعی نداشتم خیلی سرحال و خندون بغل بابایی نشسته بودم و به نی نی های دیگه نگاه میکردم بعضی هاشون خواب بودن و بعضی هاشون در حال جیغ و گریه ،     خلاصه نوبتمون شد و وارد اتاق شدیم  اول یه خانمی با یه جعبه پر گوشواره اومد پیش مامانم و ازش خواست یکیشو انتخاب کنه اون گوشواره ها هم دو نوع بودن یکی ...
8 اسفند 1392

دارم قل میخورم .......بکشین کنار .......

بهار نارنجم : میدونی چرا به این اسم میخونمت چون عطر و بوی بهار نارنج عالیه و ماندنی و تو هستی ماندنی ترین ثروت زندگیم.                           از احوالات این روزهای شایلین خانم تو نیمه شش ماهگی باید بگم این روزها حسابی شیطون شده و وقت آزادی واسه مامانی نمیذاره تا وبشو آپ کنه .فعلا اندر خم غلت زدنه وقتی میذاریش زمین بالفور برمیگرده به روی شکم البته بگم ها یه موقع هایی دستمون زیر شکم گیر میکنه و باید جیغ بزنیم تا یکی بیاد کمک بعد اینکه جامون درست شد شروع به دید زدن به اطراف میکنیم تا ببنیم چیزی واسه خو...
30 بهمن 1392

اولین فرنی خوردن عسلم

عزیز مامان از جمعه ١٨ بهمن مصادف با اولین روز شش ماهگیش فرنی خوردنشو شروع کرد.دکترش قبلا گفته بود میتونید از اواخر پنج ماهگیش کم کم شروع کنید اما من صبر کردم تا ٥ ماهگیش  تموم بشه بعدانا مشکلی واسه دخترم پیش نیاد مثل حساسیت غذایی ، اسهال و استفراغ یا بدغذایی.... واسه اولین غذا خوردنش منو بابایی خیلی هیجان داشتیم ،باچه ذوقی ظهر پاشدم فرنی درست کردم ( البته واسه اولین فرنی با چند نفر از دوستام که خودشون بچه داشتن مشورت کردم که کیفیت فرنی چه جوری باشه تا بچه خوشش بیاد ) بعد ریختم تو پیاله مخصوص خودش تا خنک بشه ، بعد خنک شدن کوچولو کوچولو  فرنی گذاشتم تو دهنش . اولش تا مزه فرنی اومد تو دهنش دهنشو کج و کوله کرد ...
23 بهمن 1392

اولین روروئک سواری شایلین جان

در اولین روز از شش ماهگیت ( 18 بهمن 92 ) شایلینم تونستی مستقلا بشینی تو روروئکت.وقتی نشستی همش با تعجب به این ور و اونورش نگاه میکردی ، دکمه موزیکشو که زدم یه لحظه جاخوردی و به آهنگ و چراغش نگاه میکردی . وقتی با روروئک از این سر تا اون سر خونه رو رفتیم خیلی خوشت اومده بود و مدام پاهاتو بهم میزدی ، و طبق عادت خودتو کشیدی جلوی میز روروئک و شروع کردی به خوردن دکمه و اسباب بازی های روش،هرچه قدر سعی میکنم تو رو از این کار منع کنم و حواستو بدی به چیزهای دیگه اش موفق نمیشم . آخه خوشمل من چرا همش فکر میکنی همه اشیای دورو برت واسه خوردن و بردن به دهنته  همه چیز که تمیز نیست ممکنه مریض بشی اونوقت مامانی غصه م...
20 بهمن 1392
1