با دوستم آرنیکاجون تو شهربازی
روز سه شنبه 6 خرداد 93 که مصادف با عید مبعث بود بابا نادر پیشنهاد داد عصری با یکی از دوستانمون بریم شهربازی ، از اونجایی که دوستمون یه دختر ناز به اسم آرنیکا دارن که دوماه از شایلین بزرگتره منم از این پیشنهاد خیلی استقبال کردم ، بعد هماهنگی قرار شد جلوی شهربازی ( به اسم یکی یدونه ) همدیگه رو ببینیم.
اولش که وارد شدیم شایلین با تعجب به وسایل بازی و بچه ها که با سرو صدا در حال بازی بودند نگاه میکرد ،من و بابا نادر هم به وسایل دور و بر نگاهی انداختیم تا وسیله مناسب سن شایلین رو پیدا کنیم .اولش آرنیکا و شایلین رو سوار اسب برقی کردیم شایلین خیلی راحت دستگیره های اسب رو گرفته بود و از تکونهای اسب خوشش میومد ( از اونجایی که شایلین واسه اولین بار بود میرفت شهربازی فکر میکردم تو این سن ممکنه از وسایل متحرک بترسه و گریه کنه و اصلا نتونه از وسایل موجود استفاده کنه اما دختر گلم مثل یک فرشته شجاع بدون اینکه بترسه از وسایل بازی استفاده کرد خصوصا از این وسایل الاکلنگی خیلی خوشش میومد و حاضر نبود بیاد پایین ، حسابی منو و بابایی رو از نا انداخت ) اما هیچ کدوم از اینها مهم نیست مهم اینه که به شایلین جونم خوش گذشت و تونست یه دوست جدید واسه خودش به اسم آرنیکاجون پیدا کنه
البته تو این سن نمیشه از بچه ها توقع همبازی بودن رو داشت بیشتر قصدمون آشنا شدن بچه ها با محیط های بازی و همسن وسالاشون بود تا کم کم که بزرگ میشن بتونن باهم بازی کنن.اینم بگم ها شایلین و آرنیکا موقع بازی تو تونل باهم دیگه بر سر استفاده از توپ رقابت داشتن هرکدومشون می خواستن توپ رو از ان خودشون بکنن.مامان به قربون دختر خوشگلش بره خیلی دووووووووست دارم مامانی
شما دوستان عزیزم میتونین روایت تصویری این گردش رو تو ادامه مطلب ببینین
عکسهای خانم خوشگلم تو شهر بازی .........