خانه کودک ( 2 )
نازدونه مامان روز عید غدیر خم منو شما وبابایی رفتیم خانه کودک .
بعد اولین باری که رفتیم خانه کودک ( البته اون موقع یعنی 9 ماهگی زیاد ذوق وشوق نداشتی ، همش تو بغلمون بودی و فقط به اطراف و بازی بچه های دیگه نگاه میکردی ) دیگه شما رو نبرده بودیم آخه دیدیم زیاد نمیتونی استفاده کنی و همش نگاه میکنی .
اینبار از همون در ورودی داشتی خوشحالیتو با گفتن " نی نی " و "دردر " اعلام میکردی، مدام با دستت اشاره میکردی که بریم داخل ( الهی مامان به قربون اون ذوق کردنات بره ) وقتی وارد سالن شدیم نمیدونستی کدوم وری بری ، همش با تعجب به اطرافت نگاه میکردی به بچه های در حال بازی ، ما هم تو رو به حال خودت گذاشتیم تا از هر وسیله ای خوشت اومد بازی کنی .
بیشتر از همه دوست داشتی ماشین بازی کنی فرمون ماشین رو چنان با دستت گرفته بودی و صدای بیب بیب در می آوردی که انگار یه راننده حرفه ای هستی.اونجا یه توپ بزرگ زرد رنگی هم بود که خیلی خوشت می اومد قلش بدی . بیشترین خنده وبازیت مال استخر توپ بود وقتی میزاشتیمت داخلش دیگه بیرون نمی اومدی خصوصا اگه توش چندتا بچه دیگه هم بودن .
مامانی انشالله همیشه لبت خندون و دلت شاد باشه