یه عصر پاییزی همراه با بازیهای شیرینکم ( 1 )
به دوستان گلم خوبین ؟ خوشین ؟ خدارو شکر ماهم خوبیم
نازدونه مامان عکسها و مطالب این پست مربوط به 16 ماهگیت یا دقیقتر بگم وقتی 1 سال و 3 ماه 10 روزت هستش .
یه عصر پاییزی وقتی از خواب پامیشم بعد اینکه مامانیم عصرونه مو بهم داد و پوشکو عوض کرد شروع میکنم به چرخیدن تو خونه تا ببینم چیزی توجه ام رو جلب میکنه یا نه؟ اول از همه یه سری به کل اتاقهای خونه میزنم تا مبادا یه چیزهایی از قلم افتاده باشه ( منظور مامانیم وسایلی هستش که تا حالا باهاشون بازی نکردم و اکثرا از دسترسم خارج شدن ) بعد یه سری به اشپزخونه و مامانم که اونجا داره کار میکنه میزنم و شروع میکنم به چرخیدن به دور میز ناهار خوری اونم همراه با صحبت و اواز از اینکار که خسته شدم میرم سراغ کابینتها و سعی میکنم درشون رو باز کنم اما متاسفانه موفق نمیشم اخه مامانم برای دستگیره کابینتها چفت گذاشته منم بلد نیستم بازشون کنم البته بگم ها فعلا بلد نیستم اما در آینده نزدیک قصد دارم طرز بازکردنشون رو یاد بگیرم آخه اینروزها به نحوه بازکردن چفتها دقت میکنم و سعی میکنم خودم تمرین کنم و اون لحظه قیافه مامانیم دیدن داره
برای خوندن ادامه ماجرا بفرمایید
خلاصه سرتون رو درد نیارم اصولا وقتی وارد اشپزخونه میشم سوژه واسه بازی کردن زیاد دارم از در کابینتها بگیر تا ظرف و ظرف پلاستیکی و ظرف حبوبات و ..... از اونجا هم که خسته شدم میام میشنم سر لوگوهام و برج قورباغه و اسباب بازی هام یه مقدار زیادی باهاشون سرگرم میشم خصوصا اگه مامانی یا بابایی پیشم نشسته باشن و مدام تشویقم کنن سعی میکنم اونارو هم تو بازی هام شرکت بدم و دونفری و سه نفری بازی میکنیم .
معمولا بعد بازی با اسباب بازی هام دوست دارم کتاب و مجله هم بخونم جای کتابهامو بلدم خودم میرم از بوفه اتاقم برشون میدارم یا اگه قدم نرسه به مامان یا بابایی میگم تا بهم بدم ( اصولا به یکی یا دوتا هم قناعت نمیکنم دوست دارم همه کتابهامو بردارم و مطالعه کنم .بله دیگه ما اینچین دختر اهل مطالعه ای هستیم ) کتابام بیشتر از یکی دوهفته تو دستم دووم نمیارن اکثرا پاره شون میکنم هرقدر هم مامانیم چسبشون میزه ویا کتابهایی تهیه میکنن که ضخیم باشن ( روی مقوا یا فوم خاصی چاپ شده باشن )و براحتی پاره نشن بازم نمیشه در هر صورت من کار خودمو میکنم .
کتابمو باز میکنم و شروع میکنم با صدای بلند به گفتن اسم شکل هایی که توی کتاب هست و یاد گرفتم یا اینکه مامانم اسم شکلهارو میگه و ازم میخواد نشونشون بدم از این بازی خیلی خوشم میاد و حسابی ذوق میکنم دوست دارم تند تند کتابامو ورق بزنم و برم سراغ اون یکی ، بعد کتابام مجله رو باز میکنم و از عکسهای توش اسم اونایی رو که بلدم یا شکلش برام آشناست رو میگم مثل نی نی ، آقا ، خانم ، سیب ، توپی ،گل ، اعضای صورت و ... تازگی ها هم شروع کردم به یادگرفتن رنگها ،رنگهای زرد و قرمز و آبی و نارنجی رو میشناسم .
خب دوست جونی های عزیزم امیدوارم زیاد خسته نشده باشین اینم از ماجرای بازی و مطالعه هروزه ما تا اونجایی که مامانم یادش مونده بنویسه .
خیلی دوستون دارم و ازتون ممنونم
این کتاب رو همراه با دو جلو دیگه اش ( میوه ها و حیوانات وحشی )
باباییم از تهران برام خریده
دارم فک رو به مامانم نشون میدم و تلفظ میکنم
این کتاب حیوانات دریایی رو خیلی دوست دارم دارم ورقش میزنم بینم دیگه چی داره
دیگه خسته شدم ببندمش یکم استراحت کنم
یکم با هاپو خوشگلام بازی کنم و چیزهایی که یاد گرفتم رو بگم
در ادامه مطالعات هروزه اومدم سروقت مجله تا اطلاعاتمو بیشتر کنم