اول بازی بعد خواب
آب نبات کوچولوی مامان ، الهی فدات بشم که حتی موقع خواب هم مثل فرشته کوچولوها می مونی .
یه صبح زیبای زمستونی و یه وروجکی به اسم شایلین که به محض باز کردن چشمهاش شروع به صحبت و اواز خونی به سبک خودش میکنه . وقتی هم که بیدار میشیم به هیچ عنوان قصد پایین اومدن از تختمون رو نداریم از بس که تازگی ها پی بردیم تخت مکانی عالی برای بالش بازی و بالا و پایین پریدن و دست درازی به استیکرهای بالای تخت هستش اونقدر هم از این کار لذت میبریم که حرفهای مامانی و بابایی برای پایین اومدن از تخت و بازی با کتاب و اسباب بازی هام به هیچ عنوان اثر مثبتی رو بنده نداره. مگر یه چیز ..........اونم شنیدن صدای سی دی حیوانات مزرعه ( یکی از سی دی های سری بی بی انیشتن ) و تبلیغات موزیکال و کارتون که عاشق اونا هستم و با گفتن " تاتون " و نای نای " تندی میرم بغل مامان تا برم نگاهشون کنم.
بفرمایید ادامه مطلب
بعد اتمام سی دی هم شروع به بازی با عروسک هام و خوندن مجله میکنم ( که ماجرای کتاب خونی منو تو پست قبلی خوندین ) از اونا هم که خسته بشم شروع به شیطنت و خرابکاری میکنم تو خونه واسه خودم میگردم و اصولا وسایلی رو که مامانم از چشم من پنهون کرده رو پیدامیکنم .وقتی هم پیداشونکردم اونقدر ذوق میکنم که با صدای خنده و داد بدو فرار میکنم حالا ندو کی بدو این وسط مامانم هم دنبال من تا او وسیله خطرناک رو از دستم بگیره .خلاصه بعد یه چند ساعت بازی و بدو بدو مامانم تصمیم میگیره منو ببره حموم ، میریم حموم خودمو میشورم مثل دسته گل میشم میام ( خدارو شکر تو حموم دختر خوبیم و مامانم رو اذیت نمیکنم و چند ماهی هست از آب و آب بازی خوشم میاد ) ناهارمو میخورم کم کم خواب میاد تو چشمهام اخه از صبح همش سرپام و بعدش هم که حموم حسابی خسته شدم . مامانم منو میاره تو اتاق و می خوابونه .
طولی نمیکشه خواب هفت پادشاه رو میبینم چنان بیهوش میشم که یه بمب هم کنار گوشم منفجر بشه بیدار نمیشم .
اینا هم چندتا عکس که مامانم به یادگاری به محض خوابیدن ازم گرفته .