ده ماه گذشت
ماه گذشت از روزی که با اون پاهای کوچولوت قدم گذاشتی تو زندگی دو نفره منو بابایی
الهی مامان دورت بگرده که با اومدنت خوشبختی من و بابایی کامل شد.
خوشبختی که تو این ده ماه با تمام وجودم و لحظه به لحظه حسش کردم چون خدا منو لایق مادر شدن دونسته
بود و یک فرشته ناز و خواستنی بهم داده بود.
وقتی به این 10 ماه گذشته فکر میکنم ، به روزها و شبهایی که پر بود از خستگی و بی خوابی و استرس ،
به زمانهایی که کارهایی که واسه اولین بار انجامشون میدادی و منو بابایی برات دست میزدیم و ذوق زده
میشدیم که دخترمون یک کار جدید یاد گرفته و داره بزرگ میشه ، احساس میکنم چقدر زود گذشته و من هروز
شاهد بزرگ شدن و قد کشیدن حاصل عمرم جلوی چشمام بودم.
مامانی وقتی بزرگ بشی و خانمی واسه خودت بشی دلم برای این روزهات تنگ میشه خصوصا وقتهایی که
ذوق میکنی و خودتو محکم تو بغلم می چسبونی ، حتی برای روزهایی که تو دل مامانی بودی و با لگدهات
ابراز وجود میکردی.
خوشگل مامان از کارها و شیطنتهای این ماهت باید بگم که :
از اواخر ماه نهمت که کم کم شروع کرده بودی به بلند شدن از زمین تو این ماه دیگه کاملا تونستی با کمک وسایل دور و برت مثل پشتی ، مبل ، رورئوکت ، میز و صندلی و کلا هرچیزی که بلندتر از خودت باشه بلند بشی( قبلا یا نمیتونستی یا اگه هم بلند میشدی سریع می افتادی نمیتونستی زیاد سرپا وایسی ) دیگه کاملا تو این کار حرفه ای شدی حتی میتونی وقتی من یا بابایی سرپا هستیم از پاهامون بگیری و بلند بشی و خودت رو محکم بهمون میچسبونی و میخندی. ( الهی مامان قربون اون خنده و ذوق کردن هات بره ) تو هفته اخر ده ماهگیت تونستی از مبلها و داکت کولر بگیری و راه بری . دیگه کل خونه قلمرو پرنسس کوچولومونه هرجاکه عشقش میکشه میره و سرک میکشه و صد البته دنبال خرابکاری ،منم مدام باید دنبالش بدوم تا مبادا کار خطرناکی بکنه . کافیه روی مبل و میز تلویزیون یا هرجای ممکن اسباب بازی خودش یا یه وسیله جدید که تا حالا به چشمش نخورده ( ممکنه قبلا اون وسیله رو دیده الان به نظرش جدید میاد ) با سرعت هرچه تمامتر به وسیله روروئک یا چهاردست و پا رفتن خودشو به کنار مثلا مبل میرسونه ،بلند میشه و وسیله رو برمیداره اگه دستش هم نرسه اول پنچه های پاشو بلند میکنه اگه این روش هم جواب نده روکش مبل رو میگیره و میکشه تا اون وسیله بیفته زمین .فکر کنم این خانم کوچولو بخواد این روش رو برای برداشتن وسایل ادامه بده تاچند وقت دیگه باید فاتحه ی روکش مبلها رو بخونم
عسل مامان تو ده ماهگیش وقتی سوار ماشین یا کالسکه اش میشد دیگه مثل ماههای قبل شروع به بیقراری و گریه نمیکرد و مثل یه خانم خوشگل می نشست تو بغل مامانی یا توی کالسکه اش و اطراف رو نگاه میکرد ، مامان به قربون نانازش بره که کم کم داره بزرگ میشه و رفتارهاش خانمانه تر .
هفته اخر ده ماهگی چهارمین مروارید ریبای شایلینم بعد از 20 روز اذیت و بیقراری ( اسهال ، ادرار سوختگی ، بهانه گیری و گریه های بی دلیل ، بی اشتهایی خصوصا تو چند روز آخر) شایلینم بیرون اومد .مبارکت باشه مامان جون انشالله سر دندون های بعدیت اینجوری اذیت نشی خوشمل خانم که مامانی اصلا تاب دیدن ناراحتی و بی حالی شمارو نداره .
اولین خرابکاری جیگر مامان هم تو هفته اخر ده ماهگیش موقع شام خوردن اجرا شد بدین صورت که لیوان رو انداخت تو پیشدستی ، پیشدستی از وسط نصف شد به همین راحتی و قیافه مامانی تو اون لحظه .مامان جون فدای سرت اما باید خیلی مواظب باشی حالا این سری شانس آوردیم لیوان شیشه نبود بره تو دست و پات وگرنه ممکن بود زخمی بشی شیطونک