خاطرات جنین
شروع
تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم رو شروع کردم و فعلا برای
مسکن ، رحم را برای چند ماه اجاره کردم ..... البته به محض تمام شدن
مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و نمام وسایلم راهم میگذارد توی
کوچه !!!!!!!!!
اظهار وجود
هنوز کسی از وجودم خبر ندارد . البته وجود که چه عرض کنم
هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمارم
همه از وسط تقسیم میشوند
و حساب و کتابم بهم میریزد.
زندان
گاهی وقتها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که
مرا به تحمل یک حبس
9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند .
فرق اینجا با انجا
داشتم با خودم فکر میکردم اگر قرار بود ما جنین ها
به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی میکردیم
چه اتفاقاتی می افتاد :
احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان
سر میرفت و سزارین میکردن.
کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند .
اگر ویار میکردند باعث به وجود امدن قحطی میشد.
اگه بچه توی شکمشان بود لگد میزد ،
آنها هم فورا توی سرش میزدند تا ادب شود.
بلوتوث
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،
الان حسابی نگرانم میترسم عکسهایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت
مناسبی نبودم.
اعتماد سازی
امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اینقدر نگران گم شدن من
است انچنان مرا با بند ناف بسته است که نمی گذارد دور شوم .
موج مکزیکی
اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میزنم به خاطر امواج موبایل است .مادرم نمیشود به
احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی ؟ فردا روز اگر نوار مغزم مملو از موج های مکزیکی
شود ، تقصیر خودت است .
سکوت سرشار از ناگفته هاست
از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شده ام که تصمیم دارم به محض تولد
فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم .........
چندبار مصرف
لابد شنیده اید که یک نفر میرود و از فروشنده میپرسد که اقا نان یکبار مصرق
دارید ؟ و فروشنده میخندد و میگوید : مگر نان چندبار مصرف هم داریم ! ؟
خواستم بگویم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هرچیزی که به من برسد
دوبار مصرف است .
جغرافیای بدن
فکر کنم در قطب جنوبم چون در این مدت اینجا همیشه شب است .
رخصت
خب کم کم باید گلویم را برای گریه کردن اماده کنم می خواهم چهارگوشه
رحم را ببوسم و با لگدی که به در و دیوار میزنم برای خروج رخصت بخواهم.
مادر ممنونم ......... دیگر مزاحم نمیشوم ............
اولین نفس
کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک میشوم قلبم تند تند میزند
همه جیز دارد از یادم میرود و احساس میکنم بعدها چیزی از اینجا به خاطر نمی اورم
آخ یک نفر دارد مرا بیرن میکشد ........... آهاااای من که هنوز حرفهام تموم نشده ......