بازی بعد از خواب
تو یه روز گرم تابستونی بعد از یه خواب عمیق و راحت تو تختخوابم وقتی
چشمهامو باز میکنم میبینم عروسکهام بالاسرم نشستم و منتظرن تا باهاشون بازی کنم ، منم از خدا خواسته
زودی از کناره های تختم میگیرم و بلند میشم .اول یه نگاه کلی بهشون میکنم تا ببینم با کدومشون اول بازی کنم.
بعد در یک اقدام جسورانه کیتی خوشگلمو که خیلی دوستش دارم رو برمیدارم میکوبم تو سر
خرسکم تا بهشون ثابت کنم اینجا حرف حرف شایلین گلی هستش و پیشی ملوسم
با اینکه کوچولوه اماتپله و زورش بیشتره تا خرسی ریزه میزه ام
بعد که حسابی این خرسی بیچاره ام رو زدم و چلوندمش ، دیگه دلم به رحم اومد که آخی .... خرسی بیچاره
گناه داره ، اون که رفیق شفیق من تو زمانهایی که حوصلم سر میره ، مامانم میده دستم تا باهاش بازی کنم .از
اونجایی که اینجانب دختر دل نازک و مهربونی هستیم و راضی نیستیم به هیچ بنی بشری خصوصا عروسکهای
بی زبونمون آزاری بروسونیم در نتیجه در نهایت لطف و دلجویی خرسکمو میگیرم بغلم و نازش میکنم .( در آخر بازیم
دماغشو میکنم تو دهنم تا ببینم چجوریه )
وقتی حسابی با دوتا از عروسکهام بازی کردم و ازشون خسته شدم یه نگاه محبت امیزی به عروسک دیگه ام
که یه نی نی کوچولوی بامزه است که یه شیشه شیر هم دستشه ( اونم مثل خودم هنوز
کوشولوه و شیر میخوره) میکنم ، میبینم بیچاره خیلی ناراحت نشسته آخه از اول بازی بهش توجهی نکردم .میگم ببخشید الان باهات بازی میکنم.جونم واستون بگه من از کل تشکیلات این عروسک علاقه
خاصی به پاپیون سرش دارمو اولین چیزی که بهش توجه میکنم و از سرش برمیدارم همین پاپیون هستش.خوب
چیکار کنم ماهم علاقه مون به جزئیات دیگه
و اینم اخر بازیم با عروسکهای سوتکیم
ممنونم از همه تون که تا اخر داستانم رو خوندین و عکسها رو دیدین