شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
پیوند بهار دلهامونپیوند بهار دلهامون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فرشته تابستونی من

کنجکاوی هایی کودکانه از جنس شایلین

                                   تو این پست مامان بهناز می خواد یه گوشه از کنجکاوی های شایلین جونش رو تو 11 ماهگیش در قالب تصویر تعریف کنه . تو 11 ماهگی و در ادامه روند پیشرفت اینجانب در زمینه کشف محیط اطراف و صد البته خرابکاری که پیش زمینه این کشف هست من که تو اواسط این ماه تونستم اولین قدمهای زندگیمو بردارم دنیایی از تحرک نامحدود به روم باز شد، از صبح که چشمهامو باز میکنم شروع میکنم به راه رفتن ( هنوز یکم مبتدیم و نمیتونم زیاد خودمو کنترل کنم و ...
14 مرداد 1393

عکسهای جدید از راه رفتن دخترکم

                               یه روزی از روزهای خوب خدا وقتی که مشغول بازی و شیطنت تو خونه آتا جونم بودم رسیدم کنار مبل و گوشی آتا جون رو دیدم که همین جوری تو یه گوشه از مبل ولو شده منم دست دراز کردم و برداشتمش    نگو مامانم دوربین به دست اماده گرفتن عکس از کارهای منه           بعد یه نگاهی به دورو برم میندازم تا ببینم یه راهی واسه فرار از دست مامانم پیدا میکنم تا مبادا گوشی رو ازم بگیره واسه این کار هم از روشهای مخ...
12 مرداد 1393

بازی بعد از خواب

تو یه روز گرم تابستونی  بعد از یه خواب عمیق و راحت تو تختخوابم وقتی چشمهامو باز میکنم میبینم عروسکهام بالاسرم  نشستم و منتظرن تا باهاشون بازی کنم ، منم از خدا خواسته زودی از کناره های تختم میگیرم و بلند میشم .اول یه نگاه کلی بهشون میکنم تا ببینم با کدومشون اول بازی کنم.                                    بعد در یک اقدام جسورانه کیتی خوشگلمو که خیلی دوستش دارم رو برمیدارم میکوبم تو سر خرسکم  تا بهشون ثابت کنم اینجا حرف حرف شایلین گلی هستش...
25 تير 1393

با دوستم آرنیکاجون تو شهربازی

روز سه شنبه 6 خرداد 93 که مصادف با عید مبعث بود بابا نادر پیشنهاد داد عصری با یکی از دوستانمون بریم شهربازی ، از اونجایی که دوستمون یه دختر ناز به اسم آرنیکا دارن که دوماه از شایلین بزرگتره منم از این پیشنهاد خیلی استقبال کردم ،  بعد هماهنگی قرار شد جلوی شهربازی ( به اسم یکی یدونه )  همدیگه رو ببینیم.                                                      اولش که وارد ...
8 خرداد 1393

شایلین و اسباب بازی جدیدش

چند ماه پیش همسری واسه انجام کاری رفته بود تهران موقع برگشتن واسه گل دخترش سوغاتی یه قطار خوشگل خریده بود هم موزیک داشت هم موقع حرکت چراغ هاش خاموش و روشن میشدن ، همون موقع ( شش ماهگی شایلین ) بازش کردیم و راهش انداختیم  اما دخملی برخلاف تصورمون نه تنها خوشش نیومد بلکه شروع به گریه کردن کرد  ( فکر کنم از صدای سوت کشیدن قطار موقع چرخیدن میترسید  ) وقتی دیدم دختر گلی از این اسبا ب بازیش میترسه و باهاش سرگرم نمیشه جمعش کردم گذاشتم تو کمدش . حالا بعد گذشت سه ماه با خودم گفتم بیارمش بیرون راهش بندازم ببینم واکنش شایلین چجوریه ؟ باهاش سرگرم میشه یا نه ؟      اولش یه کم با تعجب نگاش کرد که این چیه اینجوری...
28 ارديبهشت 1393

اولین مسافرت دخمل گلی

دختر گلم ، نفس مامان روز شنبه ١٢ بهمن ماه برای راهی کردن انا جون رفتیم اهواز .از قبل کیف وسایلتو اماده کرده بودم از لباس و پوشک گرفته تا عروسکات واسه سرگرمیت که خیلی به دردم خوردن . وقتی سوار شدیم خانم خوشگله رو گذاشتیم تو کریرش تا راحت باشه یه مقدار خوابید بعد که بیدار شد شروع کرد به اواز خوانی و بعدش نق ونوق هرچه قدر من و آناجونش سعی کردیم آرومش کنیم و توجه اش رو به بیرون جلب کنیم نشد که نشد نتیجه اش شد جیغ و گریه ،وای چشمتون روز بد نبینه فکر کنین وسط جاده با یه نوزاد در حال جیغ و داد چی میشه کرد خلاصه با هزار ترفند خانم کوچولو رو آروم کردیم . وقتی رسیدیم فرودگاه اول بهش شیر دادم و پوشکشو عوض کردم بعد...
15 بهمن 1392