شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
پیوند بهار دلهامونپیوند بهار دلهامون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فرشته تابستونی من

عکسهای جدید از راه رفتن دخترکم

1393/5/12 1:33
نویسنده : مامان بهناز
364 بازدید
اشتراک گذاری

                            

 

یه روزی از روزهای خوب خدا وقتی که مشغول بازی و شیطنت تو خونه آتا جونم بودم رسیدم کنار مبل و گوشی

آتا جون رو دیدم که همین جوری تو یه گوشه از مبل ولو شده منم دست دراز کردم و برداشتمش خندونک  

نگو مامانم دوربین به دست اماده گرفتن عکس از کارهای منه 3.gif 

 

 

 

 

بعد یه نگاهی به دورو برم میندازم تا ببینم یه راهی واسه فرار از دست مامانم پیدا میکنم

تا مبادا گوشی رو ازم بگیره واسه این کار هم از روشهای مختلفی استفاده میکنم

از لوس کردن خودم واسه مامانی بگیر تا یه ژست خوشگل واسه عکس گرفتن عینک 

( آخه روز عادی مامانم بخواد ازم عکس بگیر هر حرکتی انجام میدم به غیر صاف وایسادن)

  تا بالاخره دست از سرم برداره بتونم یه دل سیر با اسباب بازی جدیدم بازی کنمشاکی 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد که دیدم نه این کارها واسه مامان بهنازم کارساز نیست پس فرار رو به قرار ترجیح میدم

و با قدمهای کوچولوم بدو بدو میکنم

 

 

 

بعد یه مدت بازی با گوشی ازش خسته میشم و پرتش میکنم یه گوشه و میام اینور

تا ببینم چه خبره ( این مدت همچنان مامان عکاس باشی مشغول شکار لحظه ها از منه

بیشتر عکسها به خاطر در حرکت بودمن و راه رفتن های بنده تار تشریف دارن که شما عزیزان

به بزرگواری خودتون ببخشین و از سر تقصیرات مامانی بنده بگذرینچشمک  )

 

 

 

 

این روزها از راه رفتن های خودم خیلی ذوق میکنم و مدام میخندم

فکر میکنم دارم رو عرش سیر میکنم قه قهه  خیلی کیف میده دیگه اختیار دار خودم هستم

منتظر نمیمونم مثل زمانهای کوچولویم کسی منو بغل کنه ببره اینور و اونور متنظر  شاکی 

 

 

 

 

 

اخرسر خسته میشم دیگه میشینم زمین ، مگه من چقدر انرژی دارم راه برم

اخی یکم بشینم خستگی در کنم پاهام رو هم ماساژ بدم درد گرفت خسته 

 

 

 

                   شیرین ترین میوه زندگیمون شایلینم خیلی دوست داریم

 

 

                                       

 

پسندها (5)

نظرات (7)

سحرمامی آرتین
12 مرداد 93 12:15
وای وای وای مبارکه خاله جونی.
مامان بهناز
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان رسا
12 مرداد 93 15:22
عزیــــــــــــــــــــــــــزم چقدر تو نازی جیگر حتما با راه رفتنت دل مامانی رو بردی فدات دوست دارم گلم
مامان بهناز
پاسخ
نگو خاله جونی مامانم تو اون لحظه اول که راه رفتم مدام بغلم میکرد و میبوسید ، انشالله قسمت بشه راه رفتن رساجون رو زود زود ببنین خیلی کیف میده .پیشرف بچه ها تو هر مرحله واقعا شیرینه
خاله سانی
13 مرداد 93 1:45
الهی بگردم چه نمکی ام میدوهدیگه وقتی به راه رفتن میفتن همش دوست دارن راه برن بنیتا هم همینطوریه.اخی پاهاشم ماساژ میده
مامان بهناز
پاسخ
آره عزیزم آدم دلش می خواد بگیردشون و بخوردشون در عوض این شیرین شدنشون حسابی خرابکار میشن و لجباز
مامان شبنم
13 مرداد 93 8:26
سلام خانمی تبریک می گم عزیزم تو چقدر نازی خوشگل خاله . امیدوارم که شاهد پیشرفتت در تمامی مراحل زندگیت باشیم . [ماچ ]
مامان بهناز
پاسخ
مرسی شبنم جون با چشمهای خوشگلت میبینی
الهام
13 مرداد 93 8:33
عزیزم م م مم چقدر راه رفتن های اولیۀ بچه ها شیرین و دلچسبه خب دخملی میخواسته یکم شیطنت کنه بهناز جون ببین چه با نمک هم راه میره خدا حفظش کنه
مامان بهناز
پاسخ
ممنون الهام جون ، باور کن الهام جون اون یک ذره وقتی رو هم که داشتم رو ازدست دادمهمش بایددنبال بدوم تا مبادا پاش جایی گیر کنه و تعادلش رو از دست بده آخه این جوجوی ما تازه راه افتادهو زیاد تعادل نداره
مامان آنیسا
13 مرداد 93 18:01
ماشالا به این عروسک تیز پا مامانی خبرداز باش که دیکه آرامش نداری همش باید دنبالش راه بری
مامان بهناز
پاسخ
مرسی خاله جونی .واقعا یه موقع هایی از بس از صبح تا شب سرپام از کمردرد و پادرد نمیدونم چیکار کنم همش نگرانم کار خطرناکی بکنه
مامانی غزل جون
16 مرداد 93 13:03
آفرین دختر زرنگ غزلی باید بیاد از تو یاد بگیره میبوسمت عزیزم
مامان بهناز
پاسخ
مامان جون اینجوری نگو ، غزل جون دیگه کم کم شروع کرده به راه رفتن ، انشالله زود زود مثل شایلین خودش تنهایی راه میره