شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
پیوند بهار دلهامونپیوند بهار دلهامون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

فرشته تابستونی من

شایلین قندی با رفقا (2 )

فرشته کوچولویم ، عسلک شیرینم ، تمام هستیم این پست مربوط به 16 ماهگیت ( از سری بازیهای ظهر زمستونی شایلین ) که با تاخیر فراوان نوشته میشه ببخشید عزیزم این روزا مامانی سرش یکم شلوغه فرصتی براش نمیمونه که تا بیاد برات بنویسه وگرنه تا الان سعی کردم مطالب ماهگرد هاتو به موقع بنویسم تا چیزی از قلم نیفته .حالا اول کار می خوام یکم از کارها و شیطنت های 16 ماهگیتو تا اونجایی تو ذهنم مونده برات بنویسم بعد بریم سراغ عکس بازی هات. جونم واست بگه گلکم ماشالله روز به روز شیطونتر و کنجکاوتر میشی دیگه هیج جایی از دست شما در امان نیست دوست داری به همه جا سرک بکشی از وسایل روی میز بگیر تا گوشه کنار ها .تا یه چیز به چشمت میخوره دوست دار...
13 بهمن 1393

اول بازی بعد خواب

آب نبات کوچولوی مامان ، الهی فدات بشم که حتی موقع خواب هم مثل فرشته کوچولوها می مونی . یه صبح زیبای زمستونی و یه وروجکی به اسم شایلین که به محض باز کردن چشمهاش شروع به صحبت و اواز خونی به سبک خودش میکنه . وقتی هم که بیدار میشیم به هیچ عنوان قصد پایین اومدن از تختمون رو نداریم از بس که تازگی ها پی بردیم تخت مکانی عالی برای بالش بازی و بالا و پایین پریدن و دست درازی به استیکرهای بالای تخت هستش  اونقدر هم از این کار لذت میبریم که حرفهای مامانی و بابایی برای پایین اومدن از تخت و بازی با کتاب و اسباب بازی هام به هیچ عنوان اثر مثبتی رو بنده نداره.  مگر یه چیز ..........اونم شنیدن صدای سی دی حیوانات مزرعه ( یکی از سی دی های سری ...
26 دی 1393

سفید برفی مامان 16 ماهگردت مبارک

                                                                             تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه‌ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه، رو لبا پر خندس تولد  &nbs...
23 دی 1393

یه عصر پاییزی همراه با بازیهای شیرینکم ( 1 )

 به دوستان گلم خوبین ؟ خوشین ؟ خدارو شکر ماهم خوبیم نازدونه مامان عکسها و مطالب این پست مربوط به 16 ماهگیت یا دقیقتر بگم وقتی 1 سال و 3 ماه 10 روزت هستش . یه عصر پاییزی وقتی از خواب پامیشم بعد اینکه مامانیم عصرونه مو بهم داد و پوشکو عوض کرد شروع میکنم به چرخیدن تو خونه تا ببینم چیزی توجه ام رو جلب میکنه یا نه؟ اول از همه یه سری به کل اتاقهای خونه میزنم تا مبادا یه چیزهایی از قلم افتاده باشه ( منظور مامانیم وسایلی هستش که تا حالا باهاشون بازی نکردم و اکثرا از دسترسم خارج شدن ) بعد یه سری به اشپزخونه و مامانم که اونجا داره کار میکنه میزنم و شروع میکنم به چرخیدن به دور میز ناهار خوری اونم همراه با صحبت و اواز  از اینکار که خست...
12 دی 1393

تو خودت قند و نباتی ........شکلاتی شکلات

   شکوفه بهاریم ، زلال عشقم ، شیرین تر از قند و نبات       دختر گلم ببخشید که مامانی با این همه تاخیر مطالب مربوط به 15 ماهگیتو میزاره ، ماشالله روز بروز شیطونتر و کنجکاوتر میشی و در نتیجه وقت خیلی کمی واسم میزاری تا بیام وبتو آپ کنم   جونم واست بگه مامانی روز به روز که میگذره ماشالله فهمیده تر و کنجکاوتر میشی .دایره واژگانت روز بروز بیشتر و تلفظت بهتر میشه کلماتی مثل آقا ، خانم ، دختر ، جارو ، الو ،سلام ، جارو و..... یه عالمه کلمه دیگه که متاسفانه بیشترشون یادم رفته  رو یاد گرفتی. هر کلمه ای که میشنوی سعی میکنی زودی تلفظش بکنی اگه هم نتونی تو مدت اندکی سعی می...
5 دی 1393

جادویی که همه چیز تو را تغییر میدهد

میلیونها سال است که زنها حامله میشوند و شکم هایشان میشود خانه موجودی دیگر                                  میلیون ها سال است که ادمهای دیگر شاهد بارداری و زایمان زنان هستند اما هنوز هیچکس به ان عادت نکرده است. نه زنهای حامله و نه رهگذرها ، مردم دوست دارند به زنهای حامله لبخند بزنند  و مراقبشان باشند. شکمهای بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمیشوند ، جدا چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو . چقدر عجیب است تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن...
16 آذر 1393