شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
پیوند بهار دلهامونپیوند بهار دلهامون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فرشته تابستونی من

اولین قدم زندگی پرنسس کوچولوم

پرنسس کوچولوی مامان تو 10 ماه و 14 روزگیش تونست یه کار مهم انجام بده و اونم برداشتن اولین قدمهای زندگیش بدون کمک منو بابانادرش بود.             تو تاریخ 31 تیر93 ساعت 10 شب  شایلین جونم بالاخره بعد دو هفته بلند شدن و افتادنهای مکرر و گرفتن از وسایل دورو برش برای راه رفتن تونست 3 متر رو تنهایی راه بره ، دیروز اولین قدمهاتو برداشتی ، به سمت زندگی ، به سمت مستقل شدن ، به به سمت بازی با بچه ها .منو همسرم اونقدر ذوق زده شدیم که نگو نپرس ، خود شایلین هم از این کارش خیلی خوشحال و ذوق زده شده بود مدام میخندید و موقع راه رفتن جیغ میکشید .چند بار اینکارو تکرار کرد ، منو باباش هم مدا...
1 مرداد 1393

بازی بعد از خواب

تو یه روز گرم تابستونی  بعد از یه خواب عمیق و راحت تو تختخوابم وقتی چشمهامو باز میکنم میبینم عروسکهام بالاسرم  نشستم و منتظرن تا باهاشون بازی کنم ، منم از خدا خواسته زودی از کناره های تختم میگیرم و بلند میشم .اول یه نگاه کلی بهشون میکنم تا ببینم با کدومشون اول بازی کنم.                                    بعد در یک اقدام جسورانه کیتی خوشگلمو که خیلی دوستش دارم رو برمیدارم میکوبم تو سر خرسکم  تا بهشون ثابت کنم اینجا حرف حرف شایلین گلی هستش...
25 تير 1393

ده ماه گذشت

   ماه گذشت از روزی که با اون پاهای کوچولوت قدم گذاشتی تو زندگی دو نفره منو بابایی الهی مامان دورت بگرده که با اومدنت خوشبختی من و بابایی کامل شد. خوشبختی که تو این ده ماه با تمام وجودم و لحظه به لحظه حسش کردم چون خدا منو لایق مادر شدن دونسته بود و یک فرشته ناز و خواستنی بهم داده بود.                                                            &nb...
19 تير 1393

تاب تاب عباسی .... خدا منو نندازی

برای عزیز دردونه ام یه تاب جدید خریدیم  ، دفعه اول که گذاشتیمش داخل تاب اینقدر ذوق کرده بود که نگو و نپرس همش داشت جیغ میزد و میخندید  .من و بابایی فکرشو نمیکردیم شایلین اینقدر از این تاب خونگی خوشش بیاد. یه موقع هایی که حوصله خوشگل خانم سر میره میزامش داخل تاب تا بازی کنه.   یک دو دفعه هم داخل تاب خوابش برده اونم چه خوابی     مامان به قربون خوابیدن هاش بره که مثل فرشته کوچولوها میمونه    ناز گل زیبای زندگیمون شایلین جان منو بابا نادر تمام سعیمون رو میکنین تا لبهای خوشگلت همیشه به خنده باز بشه و از تمام لحظات زندگیت لذت ببری دوووووووووووست داریم        &nbs...
9 تير 1393

عیدی های نازگلم

چند روز مونده به عید نیمه شعبان منو همسرم تصمیم گرفتیم بریم بیرون واسه دخمل گلی خرید کنیم آخه این اولین عید نیمه شعبان دخترم بود. خدارو شکر مدتی که بیرون بودیم و در حال خرید جیگر مامان ساکت تو بغل بابایی یا بغل خودم بود و زیاد اذیت نکرد ( برخلاف دفعات و ماههای پیش که تا پامون میذاشتیم بیرون شایلین نق و نوق و بیقراری هاش شروع میشد اصلا نمیذاشت از خرید لذت ببریم  ) و این نشون دهنده بزرگ شدن و خانم شدن عزیزمه. تو این خرید برای نفس مامان دو تا پیراهن خوشگل خریدیم  مبارکت باشه عززززززززززززیزم           از فروشگاه کودک اموز هم چند تا کتاب مناسب س...
29 خرداد 1393

اگه تو جای یکی از اینها بودی .....

              اگر ماهی از سال بودم ................... اردیبهشت                               اگر روزی از هفته بودم ..................... شنبه                               اگر عدد بودم .........................  بیست       &nb...
29 خرداد 1393

دنیای این روزهای ما

 این روزها یعنی    ماهگیم به من و مامانم داره خوش میگذره خصوصا به من که خیلی داره خوش میگذره چون دنیایی ار کنجکاوی ، شیطنت و سرعت به روی من باز شده     از همون اوایل نه ماهگی من که سینه خیز رفتن به سمت جلو رو به صورت حرفه ای انجام میدادم کم کم به این نتیجه رسیدم که میشود گاهی دستها و سینه رو هم بلند کرد و چند قدم به سمت جلو برداشت اما همچنان نمیتونستم پاهام رو حرکت بدم ، اوایل کار چند قدم با دستهام جلو میومدم بعد که میدیدم سرعتم برای رسیدن به شی مورد نظر کمه به سرعت تغییر استراتژی میدادم و شروع به سینه خیز رفتن از نوع سرعت نور میکردم .این روند ادامه داشت تا اینکه در هفته دوم نه ماهگیم تونستم رسما چهار ...
16 خرداد 1393